عاشقان ولایت قزوین |
مقدمه
[ سه شنبه 91/8/2 ] [ 9:44 عصر ] [ عاشقان ولایت قزوین ]
[ نظر ]
نام : حسین (سومین امام که به امر خداوند تعیین شده است ( کنیه :ابو عبد اللّه لقب : خامس آل عبا، سبط، شهید، وفى ، زکى
سال از دوران کودکى را در زمان حیات پر برکت رسول خدا (ص ) سپرى نمود. اوشجاعترین امت حضرت محمد (ص ) بود و شجاعت حضرت محمد (ص ) و حضرت على (ع ) در ایشان جمع بود.
[ سه شنبه 91/8/2 ] [ 9:32 عصر ] [ عاشقان ولایت قزوین ]
[ نظر ]
مقدمه: امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند. ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی مینماییم.
نام، لقب و کنیه امام: نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمد تقی(علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیدهاند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند." یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد.
پدر و مادر امام: پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.
تولد امام: حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدة الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لاالهالاالله" را از شکم خود میشنیدم، اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمیرسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت."(2) نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)
زندگی امام در مدینه: حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی میپرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست میداشتند و به ایشان همچون پدری مهربان مینگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند. امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه میفرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچههای شهر مدینه عبور میکردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من میآوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام میدادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مىنگریستند."
امامت حضرت رضا (علیه السلام): امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینماییم. یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) میگوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا میدانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من میباشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى اکرم نقل میکند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شدهاند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم میفرمودند که "عالم آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو میباشد."
اوضاع سیاسی: مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد: ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون. 1- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود. 2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود. مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبتهای اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) میشد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو میتوانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم. اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل بن سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید میکرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش میکردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر میخواستند و این، بر اثر ستمها و نارواییها و انواع شکنجههای دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایههای قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعهای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کنارهگیری کند، زیرا حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام میپذیرد و یا نمیپذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار میداد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین امام میپذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام میدانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت میشد جاذبه و مشروعیت خود را از دست میداد. او میاندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود میکند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میگردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت دلیل و توجیه خود را از دست میداد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمیشد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان میکرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد.
سفر به سوی خراسان: مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال میداد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر میشد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش میدادند.
حدیث سلسلة الذهب: در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف میفرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه میشد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروههای بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم میخواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لاالهالاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم." این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند.
ولایت عهدی: باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفتهام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمیفرمودند و میگفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو میدانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."
جنبه علمی امام: مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بیهمتای امام را در میان ایشان میدید میخواست تا این قداست و اعتبار را خدشهدار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظرهای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که شرح یکی از این مجالس را میآوریم: "برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظرهبنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام میباشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراستهای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا میخواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان میشود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتشپرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومیشان بشنود و ببیند که سخنان تک تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون میفهمد که توانایی کاری را که میخواهد انجام دهد ندارد و پشیمان میشود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید. رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، میگوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمیشد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی میآوردند و مسائل دینی خود را از امام میپرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ میگفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان میفرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»
اخلاق و منش امام: خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونهای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار میکرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمینمود. یکی از یاران امام میگوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که میتوانست نیازش را برآورده سازد رد نمیکرد در حضور دیگری پایش را دراز نمیفرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم میفرمود. چون سفره غذا به میان میآمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش مینشاند و آنان همراه با امام غذا میخوردند. شبها کم میخوابید و بسیاری از شبها را به عبادت میگذراند. بسیار روزه میگرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمیکرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک میکرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان میگوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت میکرد، خود را میآراست (لباسهای خوب و متعارف میپوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمیگیریم."(7) شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمیرسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8) مردی از اهالی بلخ میگوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفرهای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9) یاسر، خادم حضرت میگوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق میافتاد که امام ما را صدا میکرد و در پاسخ او میگفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی میفرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10) یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشتهام و خرجی راه را تمام کردهام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند ماندهام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی." آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11) امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمیکردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول میداشتند. یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) میگوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبهای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک میکند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کردهاید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم میپذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفتهام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام میدهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان میکند مزدش را کم دادهای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کردهای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ میفهمد که بیشتر پرداختهای و سپاسگزار خواهد بود."»(12) خادم حضرت میگوید: «روزی خدمتکاران میوهای میخوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بینیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»
مختصری از کلمات حکمتآمیز امام: امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است." امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی میماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر میباشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده." امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است." امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است." امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."
شهادت امام: در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخنهای دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخنهایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهرآلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.
تدفین امام: به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.
[ سه شنبه 91/8/2 ] [ 9:24 عصر ] [ عاشقان ولایت قزوین ]
[ نظر ]
ولادت: [ سه شنبه 91/7/25 ] [ 11:19 عصر ] [ عاشقان ولایت قزوین ]
[ نظر ]
مادر او حضرت فاطمه دختر امام حسن مجتبی (ع) است که مکنی به ام عبدالله یا ام الحسن بود و با این ترتیب آن حضرت هم از جانب مادر و هم از جانب پدر فاطمی و علوی بوده است، لقب ایشان به دلیل دانش بیکران باقر یا باقر العلوم بوده است … صدوق و طوسی در امالی خود روایت کرده که رسولالله (ص) آن حضرت را باقر نامید و به جابربن عبدالله انصاری فرمودند: « ای جابر زمان یکی از اولاد مرا که از فرزندان حسین است درک خواهی کرد، او هم نام من است و علم را با مهارت بسط میدهد و میشکافد، وقتی او را دیدی سلام مرا به او برسان».
*شخصیت اخلاقی: در گفتار راستگو ترین و در دیدار گشاده رو ترین و در بذل جان در راه خدا بخشنده ترین و در اخلاق متواضع ترین مردمان بود. از خوف خدا بسیار میگریست و هنگام مشکلات اهل بیت را جمع میکرد و با هم به ذکر و استغفار میپرداختند. قسمت عمده درآمد خود را در راه خدا انفاق می فرمود و خود مانند غلامانش در مزرعه کار میکرد. در زهد و فضل و تقوی و آشنایی با رموز قرآن و سنت و تفسیر و احکام شرع سرآمد همگان بود … علی بن عیسی اربلی در کتاب کشف الغمه و انب طلحه در مطالب السوول و سبط ابن جوزی در تذکره الائمه و سایر محدثین اهل سنت از عبدالله بن عطاء مکی روایت کردهاند که گفته است: علماء را نزد هیچکس حقیر تر از آن ندیدم که در محضر ابو جعفر محمد بن علی دیدم … امام محمد باقر (ع) در مورد نمونهای از اخلاق امام باقر روایت است که مردى از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانه امام بسیار مىآمد و به آن گرامى مىگفت: «...در روى زمین بغض و کینهاى کسى را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم! و عقیدهام آنست که اطاعت خدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنى با توست، اگر مىبینى به خانه تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردى سخنور و ادیب و خوش بیان هستى!» در عین حال امام علیه السلام با او مدارا مىفرمود و به نرمى سخن مىگفت. چندى بر نیامد که شامى بیمار شد و مرگ را رویا روى خویش دید و از زندگى نومید شد، پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر «امام باقر» بر او نماز گزارد. شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند، بامداد وصى او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب نشسته است، و آن گرامى همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب مىپرداخت؛ عرض کرد: آن مرد شامى به دیگر سراى شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید. فرمود: او نمرده است... شتاب مکنید تا من بیایم. پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت، سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب، در سجده ماند، آنگاه به خانه شامى آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد، امام او را برنشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتى طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهاى سرد به او بدهند و خود بازگشت. دیرى بر نیامد که شامى شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد: «گواهى مىدهم که تو حجت خدا بر مردمانى.»
*اصحاب امام باقر (ع) آوازه علوم و دانش امام باقر (ع) چنان اطراف و اکناف پیچیده بود که ملقّب به باقرالعلوم; یعنى شکافنده دانش ها گردید. در مکتب امام ابوجعفر باقر العلوم -که درود فرشتگان بر او - شاگردانى نمونه و ممتاز پرورش یافتند که اینک به نام برخى از آنان اشاره مى شود: 1- ابان بن تغلب: او محضر سه امام - امام زین العابدین، امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام - را درک نمود . ابان از شخصیتهای علمی عصر خود بود و در تفسیر، حدیث، فقه، قرائت و لغت تسلط بسیاری داشت. والایی دانش ابان چنان بود که امام باقر علیه السلام به او فرمود: در مسجد مدینه بنشین و به رای مردم فتوا بده، زیرا دوست دارم، مردم فردی چون تو را در میان شیعیان ما ببینند.
2- زراره: دانشمندان شیعه از میان شاگردان امام باقر و امام صادق (ع)، شش تن را فقیه تر میشمرند که زراره یکی از آنها است. از امام صادق نقل است که فرمود: اگر "برید بن معویه"، "ابوبصیر"، "محمد بن مسلم" و "زراره " نبودند، آثار پیامبر (معارف شیعه) از میان میرفت، آنان بر حلال و حرام خدا امین هستند. باز فرمود: برید، زراره، محمد بن مسلم و احول در زندگی و مرگ نزد من محبوبترین مردمان هستند.
3- کمیت اسدی: شاعری سر آمد بود و زبان گویایش در دفاع از اهل بیت، اشعاری پر مغز می سرود. اشعارش چنان کوبنده و رسواگر بود که پیوسته از طرف خلفای اموی تهدید به مرگ میشد.
4- محمد بن مسلم: فقیه اهل بیت و از یاران راستین امام باقر و امام صادق علیه السلام بود. چنان که گفته شد، امام صادق او را یکی از آن چهار تن به شمار آورده که آثار پیامبر به وجودشان پا برجا و باقی است.
*شخصیت علمی: بی تردید چنان که بسیاری از علمای اهل سنت، نیز گفته اند، امام باقر علیه السلام در زمان حیات خویش شهرت فراوانی داشته و همواره محضر او از دوست دارانش، از تمامی بلاد و سرزمینهای اسلامی، پر بوده است. موقعیت علمی ایشان، به مثابه شخصیتی عالم و فقیه، به ویژه به عنوان نماینده علوم اهل بیت، بسیاری را وا می داشت تا از محضر او بهره گیرند و حل اشکالات علمی و فقهی خود را از او بطلبند. در این میان، اهل عراق که بسیاری از آنان شیعه بودند بیش از دیگران مفتون شخصیت آن حضرت شده بودند.
مراجعه کنندگان، خضوعی خاص نسبت به شخصیت علمی امام داشتند چنان که عبدالله بن عطای مکی گوید: علما را در محضر هیچ کسی کوچکتر از زمان حضور در محضر امام باقر علیه السلام ندیدم. حکم بن عینیه با تمام عظمت علمی اش در میان مردم، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزی در مقابل معلم خود به نظر می رسید.
شهرت علمی امام، در حد تعبیر ابن عنبة، مشهورتر از آن است که کسی بخواهد آن را بیان کند. این شهرت در زمان خود ایشان، نه تنها در حجاز که «کان سید فقهاء الحجاز» بلکه حتی در عراق و خراسان نیز به طور گسترده فراگیر شده بود. چنانکه راوی می گوید: دیدم که مردم خراسان دور حضرت حلقه زده و اشکالات علمی خود را از ایشان می پرسیدند.
ذهبی درباره امام باقر علیه السلام می نویسد: ایشان از کسانی است که بین علم و عمل، سیادت و شرف و وثاقت و متانت جمع کرده و برای خلافت اهلیت داشت.
ابرش کلبی از هشام بن عبدالملک پرسید: این کیست که مردم عراق او را در میان گرفته و مشکلات علمی خود را از وی می پرسیدند؟ هشام گفت: این پیامبر کوفه است، خود را پسر رسول خدا و شکافنده علم و مفسر قرآن می داند.
*دوران زندگی و شهادت ایشان: امام باقر (علیه السلام) با پنج خلیفه از خلفاى بنى امیّه معاصر بود که عبارتند از: ولید بن عبد الملک (96 ق) و سلیمان بن عبد الملک ( 99 ق) و عمر بن عبد العزیز (101 ق) و یزید بن عبد الملک (107ق) و هشام بن عبد الملک ( 125 ق) معاصر بوده است. و همه آنان جز عمر بن عبدالعزیز در ستمگرى و استبداد و خودکامگى دست کمى از نیاکان خود نداشتند و پیوسته براى امام باقر (علیه السلام) مشکلاتى فراهم مىنمودند. ولى در عین حال، او از طریق تعلیم و تربیت، جنبشى علمى به وجود آورد و مقدّمات تأسیس یک مرکز علمى اسلامى را در دوران امامت خود پى ریزى کرد که در زمان فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق (علیه السلام) به نتیجه کامل رسید. روش کار پیشوایان ما به ویژه امام سجّاد و امام باقر (علیهم السلام) که در اوضاع فشار و خفقان به سر مى بردند به شیوه مخفى و زیرزمینى بود، شیوه اى که موجب مى شد کسى از کارهاى آنان مطّلع نشود. همین کارهاى پنهانى، گاهى که آشکار مى شد، خلفا را سخت عصبانى مى نمود در نتیجه، وسایل تبعید و زندانى آنها فراهم مى شد. سرانجام، امام باقر (علیه السلام) که پیوسته مورد خشم و غضب خلیفه وقت، هشام بن عبدالملک بود، به وسیله ایادى او مسموم شد و در روز دوشنبه 7 ذیحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى به شهادت رسید. بدن مطهر آن دریای بیکران دانش خدایی در خاک بقیع، در کنار پدر و جد بزرگوارش امام حسن مجتبی و امام سجاد علیهما السلام به خاک سپرده شده است.
[ سه شنبه 91/7/25 ] [ 11:16 عصر ] [ عاشقان ولایت قزوین ]
[ نظر ]
ابو محمد حسن بن على بن ابى طالب، امام دوم از ائمه اثنى عشر، و چهارمین معصوم از چهارده معصوم (ع)، فرزند نخست على بن ابى طالب (ع) و حضرت فاطمه (س) است. تولد آن حضرت بنا به قول بیشتر مورخان در مدینه و در روز سه شنبه 15 رمضان سال سوم هجرى اتفاق افتاده است. امام حسن (ع) یکى از پنج تن آل عبا از اهل بیت رسول گرامى (ص) بود که آیه تطهیر: إنما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا (احزاب، 33) در شأن ایشان نازل گردیده است. به روایت عایشه، رسول اکرم (ص) على و فاطمه و حسن و حسین (ع) را در زیر کساء خود جمع، و آیه تطهیر را تلاوت کرد و فرمود: «اینها اهل بیت منند.» در حدیثى دیگر فرمود : «این چهار تن آل محمدند، با هر کس در جنگ باشند، من هم با او در جنگم و با هر که در آشتى باشند، من نیز در آشتى هستم.» نام حسن و حسین را خود حضرت رسول (ص) تعیین فرموده و در گوش ایشان اذان گفته و برایشان عقیقه کرده است. ظاهرا نامهاى حسن و حسین در عرب سابقه نداشته است و انتخاب این دو نام به ابتکار خود حضرت رسول (ص) بوده است. بنا به بعضى از روایات که منطقى به نظر مىرسد حضرت امیر (ع) با وجود حضرت رسول (ص) و به احترام ایشان خود مبادرت به نامگذارى فرزندان خود نکرده است و به همین دلیل روایاتى را که به موجب آن حضرت امیر (ع) در آغاز نامهاى دیگرى به فرزندان خود داده بوده است باید با احتیاط تلقى کرد. بنا بر روایات زیادى امام حسن (ع) شبیهترین مردم به رسول خدا (ص) بوده است. حضرت رسول (ص) این دو سبط خود را زیاد دوست مىداشت و پاره تن خود و دو گل خوش بوى خویش مىنامید، آنها را بر شانههاى خود سوار مىکرد و بر زمین خم مىشد تا بر او سوار شوند. اجازه مىداد به پشت او بپرند و بازى کنند و بخاطر آنها خطبه را قطع مىکرد و از منبر به زیر مىآمد. حسنین محبوبترین اهل بیت بودند. رسول اکرم (ص) ایشان را دو پسر خود و سید جوانان بهشت و زینت آن و دو گوشواره عرش خواند و نسل خود را از پشت آن دو معرفى کرد و در مباهله با نصاراى بنی نجران، على و فاطمه و حسنین را با خود برد و به حکم قرآن ( آل عمران، 61) حسنین را پسران خود نامید. ذهبى در وصف حضرت (سیر اعلام النبلاء، 3/ 253) گوید: این امام (یعنى امام حسن)، بزرگمنش، زیباروى، عاقل، متین، سخى، نیکوکار، متدین، متقى، با حشمت و از هر کس فاضلتر، پارساتر و فداکارتر بود. هرگز سخن دلآزار بر زبان نیاورد و به اتفاق همه مورخین کسى جز سخن راست از او نشنید . روانى طبع و بلاغت و تبحر او در قرآن و حدیث و کلام عرب تا جایى بود که معاویه شامیان و طرفداران خود را از بحث و احتجاج با آن حضرت بر حذر مىداشت. در حلم و اغماض وارث بر حق پدر بود. در وصف آن حضرت گفتهاند که پانزده بار حج به جاى آورد و بیشتر آن را از مدینه تا مکه با پاى پیاده طى کرد. درباره سخاوت آن حضرت نیز روایات زیادى آمده است. از جمله روایت محمد بن حبیب در امالى است که به موجب آن حضرت امام حسن (ع) دو بار هر چه داشت به فقرا داد (خرج من ماله مرتین) و سه بار مال خود را با خدا به دو نیم کرد و نیمى را در راه او انفاق نمود. پس از شهادت حضرت امیر (ع) مردم کوفه با امام حسن (ع) بیعت کردند. به روایت طبرى نخستین کسى که با او بیعت کرد قیس بن سعد بن عباده انصارى بود و بنا به روایت مداینى نخستین کسى که مردم را به بیعت امام حسن (ع) فراخواند، عبد اللّه بن عباس بود. ( این روایت با روایات دیگرى که مىگویند عبد اللّه بن عباس در حین شهادت حضرت امیر (ع) در کوفه نبود سازگار نیست.) پس از آن سایر مردم شامل مهاجرین و انصار ساکن کوفه و دیگر مردم این شهر با آن حضرت بیعت کردند. امام حسن (ع) در زمان حیات پدر بزرگوار خود یعنى از جنگ صفین و قضیه حکمیت، سستى و تزلزل رأى بیشتر مردم کوفه را در جنگ با معاویه به خوبى درک کرده بود و مىدانست که مردم کوفه از سخت گیرى امام على (ع) در تقسیم بیت المال و رفتار سخت او حتى با خانواده و خویشان خود در مورد اموال عمومى ناراحت، و با حسرت طالب معاویه هستند که در بذل بیت المال مرزى شرعى و قانونى نمىشناسد، اصحاب خود را غرق مال و نعمت مىکند و بزرگانى را که در اطراف امام على (ع) هستند با اموال گزاف مىفریبد. کسانى که صرفا اهل تقوى بودند و آرزویى بجز اجراى دقیق احکام الهى نداشتند، در میان اصحاب حضرت امیر (ع) کم بودند و به تدریج کمتر مىشدند. معاویه از سستى و تزلزل یاران امام على (ع) جرأت و جسارت بیشترى بدست آورد و اطراف بصره و کوفه را غارت کرد و هر چه امیرالمؤمنین (ع) اصحاب خود را به جهاد و مقابله با دشمن ترغیب فرمود، چیزى جز سستى از ایشان ندید. شهادت حضرت على (ع) به دست یکى از خوارج بر دلسردى و نومیدى امام حسن مجتبى (ع) افزود و از این که بتواند در چنین محیط آلودهاى با سپاهیان منظم و مصمم معاویه بجنگد، مأیوس شد. در نتیجه امام تصمیم گرفت خلافت را تحت شرایطى به معاویه بازگذارد. شرایط صلح را به گونههاى مختلف نوشتهاند و مفصلتر از همه روایتى است که شیخ صدوق از کتاب الفروق بین الأباطیل و الحقوق تألیف محمد بن بحر الشیبانى نقل کرده است و مجلسى در بحار الانوار (10/101) آورده است. به موجب این روایت حسن بن على (ع) با معاویه بیعت کرد به این شرط که «او را امیرالمؤمنین نخوانَد و پیش او شهادتى ندهد، معاویه شیعه امام على (ع) را تعقیب نکند و ایشان را امان و زنهار دهد، بدى به ایشان نرساند، هر که از ایشان صاحب حقى باشد، آن حق را به او باز گرداند و یک میلیون درهم به فرزندان کسانى که در جنگهاى صفین و جمل در رکاب امام على (ع) کشته شدهاند از خراج داراب گرد بدهد.» معاویه تمام این شروط را پذیرفت ولى به هیچ یک از آنها وفا نکرد. در فصول المهمة ابن الصباغ مالکى صلحنامه چنین آمده است: حسن بن على با معاویة بن ابى سفیان صلح کرد به این شرط که ولایت مسلمانان را به او بسپارد و معاویه با مسلمانان به موجب کتاب خدا و سنت رسول عمل کند و معاویه کسى را پس از خود ولى عهد نکند و مردم در همه جا در امان باشند و اصحاب و شیعه على بر جان و مال و زن و فرزند خود در امان باشند. معاویه عهد و میثاق مىبندد که در نهان و آشکار با حسن و برادرش حسین و اهل بیت رسول بد نیندیشد و کسى از ایشان را در جهان نترساند. به گفته طبرى یکى از شروط امام حسن آن بود که آنچه در بیت المال کوفه موجود است در اختیار او باشد و این موجودى پنج میلیون درهم بود. ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین درباره وقایعى که منجر به صلح امام حسن (ع) با معاویه گردید روایاتى مفصلتر از آنچه طبرى و دیگران آوردهاند نقل کرده است و نکاتى در آن هست که ما را به صحت آن مطمئنتر مىسازد بنابر این روایت، پس از بیعت مردم با امام حسن (ع) نامههایى میان آن حضرت و معاویه رد و بدل شد و سرانجام هر دو طرف تصمیم به جنگ گرفتند. معاویه بخشنامهاى به اطراف فرستاد و در آن به خاطر قتل امام على (ع) خدا را سپاس گفت و از این که در میان یاران امام على تفرقه و نفاق افتاده است، اظهار خرسندى کرد. در این نامه معاویه اعلام کرد که نامههاى اشراف و بزرگان سپاه امام على (ع) به او مىرسد که از او براى خود و عشایر خود امان مىخواهند. معاویه از مردم خواست که همه با سپاه و سلاح بسوى او بروند زیرا خداوند اهل بغى دوران ها را هلاک کرده است. پس از آن با سپاه خود تا پل منبج حرکت کرد و امام حسن (ع) نیز آماده حرکت به سوى او گردید و حجر بن عدى را از پیش فرستاد تا مردم و کارداران را براى حرکت به میدان جنگ آماده سازد. سپس حاضران را فرا خواند و آنان را به جهاد دعوت کرد. کسى پاسخ نداد تا آنکه عدى بن حاتم مردم را ملامت کرد و خود روى به امام کرد و اطاعت خود را اعلام داشت. پس از او قیس بن سعد بن عباده و معقل بن قیس ریاحى و زیاد بن صعصعه تیمى به پا خاستند و مردم را به جهت سکوتشان سرزنش کردند و آمادگى خود را اعلام داشتند. امام آماده قتال شد و از کوفه بیرون آمد و عبید الله بن عباس را با دوازده هزار تن از پیش فرستاد و وصایایى به او فرمود و خود نیز حرکت کرد تا به ساباط مدائن رسید. در آنجا خطبهاى خواند که از مضمون آن میل به مصالحه استشمام مىشد. مردم با شنیدن این خطبه به یکدیگر نگاه کرد و گفتند گمان ما این است که او مىخواهد با معاویه آشتى کند و امر خلافت را به او تسلیم کند، او کافر شد. پس به سراپرده او ریختند و آن را غارت کردند، سجاده او را از زیر پایش کشیدند و عبایش را از دوشش برداشتند. در این میان جمعى از شیعه و اطرافیانش او را احاطه کرده و از دست حمله کنندگانش باز داشتند ولى او را به سبب سخنانى که گفته بود ملامت کردند و به ضعفش منسوب داشتند. پس از آن مردى به نام جراح بن سنان گفت: اللّه اکبر، اى حسن تو نیز مانند پدرت مشرک شدى! و با آلتى که در دستش بود زخمى بر ران او زد و آن حضرت شمشیر خود را به او حواله کرد و هر دو به زمین افتادند. در این میان مردم جمع شدند و جراح بن سنان را کشته و امام را بر روى تختى تا مداین حمل کردند. امام نزد والى آنجا به نام سعد (یا سعید) بن مسعود ثقفى (عموى مختار بن ابى عبیده ثقفى) به معالجه پرداخت تا خوب شد. چنان که از این روایت بر مىآید اطرافیان امام حسن بر سه دسته بودند: گروهى که اکثریت با آنها بود همانها بودند که چون امام دعوت به جهاد فرمود ساکت شدند و عدم رضایت خود را با این سکوت اظهار کردند. گروه دوم دوستان وفادار او بودند ولى این دسته نیز چون خطبه او را در ساباط مدائن که بوى آشتى مىداد شنیدند او را بر ضعفى که نشان داده بود ملامت کردند. گروه سوم کسانى بودند که با شنیدن این خطبه به خشم آمدند و او را مشرک خواندند و یکى از ایشان مىخواست او را بکشد. این گروه سوم - که در اقلیت بودند - همان خوارج بودند که به امید جنگ با معاویه با امام بیعت کرده بودند و چون تردید او را دیدند او را هم مانند پدرش مشرک خواندند و دست به غارت اموال او زدند. دسته اول در برابر جسارت این گروه کوچک اقدامى نکرد و فقط شیعیان خالص او از او حمایت کردند، آن هم با سرزنش و ملامت! بنابر این امام حسن (ع) میان گروهها و دستههایى که هواها و آمال و اهداف گوناگونى داشتند، گرفتار شده بود و نمىتوانست با وسایلى که منطبق بر امر و نهی و احکام الهى باشد همه این گروهها را راضى سازد. از سوى دیگر مىدانست که در برابر کسى قرار دارد که در رسیدن به اهداف خود از هیچ وسیله و واسطهاى ابا ندارد و از این راه مسلما بر او غلبه خواهد کرد.واضح است که اگر این غلبه در اثر جنگ باشد نتیجه آن براى او و خانواده و شیعیانش بسیار گران تمام خواهد شد و بهمین جهت تصمیم به مصالحه گرفت. بنا بر روایت ابو الفرج در مقاتل الطالبیین معاویه عبید اللّه بن عباس را - که امام او را در مقدمه لشکر فرستاده بود - با یک میلیون درهم بفریفت و او شبانه سپاه خود را ترک کرد و داخل سپاه معاویه شد. در این میان معاویه دو تن از اصحاب خود را پیش امام فرستاد و او را دعوت به آشتى کرد و شرایطى در برابر صرف نظر کردن امام از خلافت به او وعده داد که از جمله آن بود که از امام على (ع) جز به نیکى یاد نکند و به شیعیان ایشان آزارى نرساند. آن دسته از یاران امام که از موافقت امام ناراضى بودند، او را ملامت مىکردند و از این واقعه که پیش آمده بود گریه مىکردند و حتى یک تن از اصحابش او را»مذل-المؤمنین« (خوار کننده مؤمنان) خواند گفته شده معاویه پس از موافقت امام روى به کوفه نهاد و در نخیله خطبهاى براى مردم کوفه ایراد کرد و گفت: «من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج کنید و زکات بدهید. من با شما براى آن جنگیدم که بر شما حکومت کنم و خداوند این را با آن که شما نمىواستید به من عطا فرمود و هر چه به حسن بن على دادهام (یعنى وعده کردهام) زیر این دو پایم مىگذارم و به آن وفا نمىکنم. معاویه همان طور که در روایت فوق ذکر شده به شروطى که با امام کرده بود وفا نکرد که مهمتر از همه ناسزا گفتن به حضرت امیر (ع) و تعقیب دوستان آن حضرت از جمله قتل حجر بن عدى بود.» در احتجاج طبرسى روایتى از زید بن وهب جهنى هست که در آن امام حسن (ع) علت مصالحه خود را با معاویه بیان فرموده است. زید بن وهب مىگوید: «پس از آنکه حسن بن على را زخم زدند، در مدائن پیش او رفتم در حالى که از درد مىنالید. گفتم: اى پسر رسول خدا رأى تو چیست و چه مىبینى که مردم در کار خود متحیر ماندهاند. ایشان فرمودند: معاویه به نظر من از این کسانى که مىپندارند، شیعه هستند بهتر است. این ها آهنگ کشتن مرا کردند و بار و بنه مرا غارت کردند و مال مرا گرفتند. اگر از معاویه پیمانى بگیرم که خون خود را حفظ کنم و براى خانواده خود امان بگیرم بهتر از آن است که این ها مرا بکشند و خانواده مرا از بین ببرند. به خدا که اگر من با معاویه بجنگم این ها گردن مرا مىگیرند و مرا به او تسلیم مىکنند. اگر من با معاویه در حال عزت صلح کنم بهتر از آن است که او مرا در حال اسارت بکشد و یا بر من منت بگذارد و مرا نکشد و این ننگ تا آخر دنیا بر بنى هاشم بماند و معاویه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت بگذارند». در همین کتاب (احتجاج 2/12) آمده است که راوى مىگوید: «پیش حسن بن على رفتم و گفتم: اى پسر رسول خدا! ما را خوار ساختى و ما شیعیان را برده و بنده کردى. فرمود: چرا؟ گفتم براى اینکه امر خلافت را به معاویه تسلیم کردى. فرمود به خدا که من خلافت را براى آن تسلیم کردم که براى خود یارانى نیافتم و اگر یارانى مىیافتم شب و روز با او مىجنگیدم تا خداوند میان من و او حکم کند. ولى من مردم کوفه را شناختم که در سخن و در عمل پاى بند عهد و پیمان نیستند، به ما مىگویند که دل ما با شما است، اما شمشیرهایشان بر روى ما آخته است» این نقلها بیانگر این حقیقت است که امام واقعا چارهاى جز مصالحه و تسلیم خلافت به معاویه نداشته است. اما از لحاظ اعتقادات شیعه مسأله به گونه دیگرى است: امام حسن (ع) امام معصوم مفترض الطاعه است و همه کارهاى او بر اساس دستورهاى الهى و مصالح عالیه دینى است. امام از اسرار غیب و پشت پرده آگاه است و هر چه او کند همان صحیح است. در این باب روایات زیادى هست که براى اطلاع بیشتر باید به کتب مفصل رجوع کرد. مثلا روایتى در احتجاج طبرسى هست که چون امام با معاویه آشتى فرمود بعضى از مردم او را بر این کار سرزنش کردند. امام فرمود: «به خدا نمىدانید که من چه کردم. آنچه من کردم براى شیعه من از همه آنچه آفتاب بر آن طلوع کند یا غروب کند بهتر است. آیا نمىدانید که من امام مفترض الطاعه شما و یکى از دو سرور جوانان اهل بهشت به نص رسول خدا هستم؟ گفتند: بلى. بعد حضرت اشاره به قصه موسى و خضر که در قرآن آمده است، فرمود و گفت: آیا نمىدانید که چون خضر آن کشتى را سوراخ کرد و آن دیوار را اصلاح نمود و آن کودک را کشت، موسى (ع) در خشم آمد؟ موسى (ع) علت و حکمت این کارها را نمىدانست ولى این کارهاى خضر همه از روى حکمت و عین صواب بود». سید مرتضى در تنزیه الانبیاء مطالبى در توجیه مصالحه امام آورده است که قسمتى از آن همان است که پیشتر نیز گفته شد و از جمله آنها دلیل امامت است. وى در این باب مىگوید: «از روى ادله ظاهره و قاهره ثابت شده است که او معصوم مؤید است و باید در برابر همه کارهاى او سر فروآورد و آن را حمل بر صحت کرد، اگر چه توجیه آن به تفصیل معلوم نباشد یا در ظاهر چیزى باشد که سبب نفرت نفوس گردد.» سید مرتضى پس از بیانات مفصل مىگوید: «امام خود را از امامت خلع نکرد زیرا امامت پس از حصول آن از او سلب نمىشود. حتى بیشتر اهل سنت نیز مىگویند که امام خود را نمىتواند خلع کند و فقط از راه اختیار کامل این کار را مىتواند بکند و اگر از راه ناچارى و اکراه خود را خلع کرد این خلع تأثیرى ندارد. نیز امام امر خلافت را به معاویه تسلیم نفرمود بلکه متارکه جنگ کرد و این به جهت نبودن یار و یاور بود. اما بیعت او با معاویه به معنى رضایت ظاهرى و خوددارى از نزاع بود، همچنانکه حضرت امیر (ع) نیز با خلفاى سه گانه بیعت کرد، ولى این بیعت به معنى رضایت باطنى و طیب نفس نبود، چنان که رفتار و گفتار او بعدها شاهد این مدعا است.» سید مرتضى سپس اخذ عطایا و هدایایى را که معاویه براى ایشان مىفرستاد نیز توجیه کرده است. (مراجعه کنید به بحار الانوار، 10/ 107-106) به هر حال امام حسن (ع) خلافت را به معاویه باز گذاشت و خود به مدینه مراجعت فرمود. بنا به گفته ابو الفرج اصفهانى معاویه مىخواست براى فرزند خود یزید بن معاویه بیعت بگیرد و با وجود امام حسن (ع) و سعد بن ابى وقاص جرأت چنین کارى را نداشت تا آنکه هر دو را مسموم ساخت و پس از آن، زمینه جهت بیعت گرفتن براى یزید آماده گردید. معاویه امام حسن (ع) را توسط جعده همسر ایشان که دختر اشعث بن قیس کندى بود مسموم ساخت. معاویه به او وعده داده بود که در صورت مسموم ساختن امام، او را به همسرى یزید درآورد و صد هزار درهم براى او فرستاد. اما معاویه پس از مسموم شدن امام به شرط ازدواج او با یزید وفا نکرد و گفت مىترسم با پسر من همان کارى را بکند که با پسر رسول خدا (ص) کرد. جسد مطهر امام (ع) را مىخواستند بنا به وصیتش در جوار رسول خدا(ص) دفن کنند ولى مروان بن حکم نگذاشت و مىگویند عایشه نیز مخالفت کرد. امام در ساعات واپسین عمر با اینکه ظن قوى داشت که به دست همسرش جعده مسموم شده است نگذاشت او را قصاص کنند و عذاب وجدان را که با خلف وعده معاویه توأم مىشد و تا آخر عمر سرافکندهاش مىداشت براى جعده کافى دانست. براى امام حسن (ع) پانزده فرزند پسر و دختر از مادران مختلف شمردهاند، اما نسل آن حضرت فقط از دو فرزند ذکور او مانده است، یکى حسن بن حسن معروف به حسن مثنى و دیگرى زید بن الحسن. چند تن از فرزندان آن حضرت در کربلا به شهادت رسیدند.
[ سه شنبه 91/7/25 ] [ 11:13 عصر ] [ عاشقان ولایت قزوین ]
[ نظر ]
امام صادق(ع) درروزدوشنبه،هفدهم ماه ربیع الاول سال 83 هجری،که مصادف است با روزولادت سراسرسعادت خاتم انبیاء حضرت محمدبن عبدالله-صلی الله وعلیه وآله-، در زمان خلافت عبدالملک بن مروان اموی به دنیا آمد.نام مبارک ایشان«جعفر»بود وکنیه ی شریفش«ابوعبدالله» والقاب آن حضرت«صابر،فاضل،طاهر،صادق،که مشهورترین القاب آن جناب،صادق است». درشمایل حضرت صادق(ع) گفته اند که:آن حضرت میانه بالا،افروخته رو،سفیدبدن،کشیده بینی وموهای اوسیاه ومجعّد بود وبرخدّ رویش خال سیاهی وجود داشت.مادرآن حضرت،نجیبه ی جلیله ی مکرّمه،«فاطمه»مسمّاة به «امّ فروه»،دخترقاسم بن محمد بن ابی بکراست.{منتهی الأمال تک جلدی،ص815}. آنحضرت در ماه شوال یا رجب در سال 148 هجری در زمان خلافت ابو جعفر منصور عباسی به سبب انگورزهرآلودی که منصورعباسی به آن حضرت خورانید رحلت کرد.ودروقت شهادت ازسن مبارکش،شصت وپنج سال گذشته بود. در عهد امامت امام ششم در اثر انقلابهای کشورهای اسلامی و خصوصا قیامی که مسوده ( سیاه جامگان) برای برانداختن خلافت بنىامیه کرده بودند و جنگهای خونینی که منجر به سقوط خلافت و انقراض بنی امیه گردید و در اثر آنها زمینه خوبی که امام پنجم در بیست سال زمان امامت خود با نشر حقایق اسلامی و معارف اهل بیت مهیا کرده بود, برای امام ششم امکانات بیشتر و محیط مناسبتری برای نشر تعالیم دینی پیدا شد. آن حضرت تا اواخر زمان امامت خود که مصادف با آخر خلافت بنىامیه و اول خلافت بنی عباس بود از فرصت استفاده نموده به نشر تعالیم دینی پرداخت وشخصیتهای علمی بسیاری در فنون مختلفه عقلی و نقلی مانند (( زاره)) و (( محمد بن سالم)) و (( مومن طاق)) و ((هاشم بن حکم)) و (( ابان بن تغلب)) و (( هشام بن سالم)) و ((حریز)) و ((هشام کلبی نسابه)) )) و(( جابر بن حیان صوفی)) شیمیدان و غیر ایشان را پرورش داد, حتی عدهای از رجال علمی عامه نیز مانند (( سفیان ثوری )) و (( ابوحنیفه )) رئیس مذهب حنفیه و (( قاضی سکونی )) و ((قاضی ابوالبختری)) و غیر ایشان افتخار تلمذش را پیدا کردند (معروف است که از مجلس درس و حوزه تعلیم امام چهارهزار نفر محدث و دانشمند بیرون آمده است) احادیثی که از صادقین یعنی از امام پنجم و ششم مأثور است, از مجموع احادیثی که از پیغمبر اکرم(ص) و ده امام دیگر ضبط شده است, بیشتر است. ولی در اواخر عهد خود, دچار منصور خلیفه عباسی شد و تحت مراقبت و محدودیت شدید درآمد. منصور آزارها و شکنجهها و کشتارهای بیرحمانهای در حق سادات علوی روا داشت که از بنىامیه با آن همه سنگدلی و بىباکی سرنزده بود. به دستور وی آنان را دسته دسته مىگرفتند ودر قعر زندانهای تاریک و با شکنجه و آزار به زندگیشان خاتمه مىدادند و جمعی را گردن مىزدند و گروهی را زنده زیر خاک مىکردند و جمعی را در پی ساختمانها یا میان دیوارها گذاشته رویشان بنا مىساختند. منصور دستور جلب امام ششم را از مدینه صادر کرد ( امام ششم پیش از آن نیز یک بار به امر سفاح خلیفه عباسی به عراق و پیش از آن نیز در حضور امام پنجم به امر هشام خلیفه اموی به دمشق جلب شده بود) مدتی امام را زیر نظر گرفتند و بارها عزم کشتن آن حضرت را نموده و هتکها کرد ولی بالأخره اجازه مراجعه به مدینه را داده و امام به مدینه مراجعت فرمود و بقیه عمر را با تقیه شدید و نسبتاً با عزلت و گوشهنشینی برگزار مىکرد تا به دسیسه منصور مسموم و شهید شد) منصور پس از آنکه خبر شهادت امام ششم را دریافت داشت, به والی مدینه نوشت که به عنوان تفقد بازماندگان , به خانه امام برود و وصیتنامه آن حضرت را خواسته و بخواند و کسی را که وصی امام معرفی شده فىالمجلس گردن بزند. و البته مقصود منصور از جریان این دستور این بود که به مسئله امامت خاتمه دهد و زمزمه تشیع را بکلی خاموش کند ولی برخلاف توطئه وی وقتی که والی مدینه طبق دستور, وصیتنامه را خواند دید امام پنج نفر را برای وصایت تعیین فرموده. خود خلیفه و والی مدینه و عبدالله افطح فرزند بزرگ و موسی فرزند کوچک آن حضرت و حمیده و به این ترتیب تدبیر منصور نقش بر آب شد. درادامه این نوشتاربه جایگاه ومقام با عظمت امام صادق علیه السلام،اززبان بزرگان غیرشیعه خواهیم پرداخت.چرا که مقام این امام عزیزآنقدربا عظمت است که کسانی که پیروایشان نبودند هم نتوانستند ازبیان آن خودداری کنند،لذا درموارد مختلف زبان به بیان آن پرداختند. *مالک بن انس (ازائمه اربعه اهل سنت)ازجمله کسانی است که مدتی درمحضرامام صادق علیه السلام شاگردی کرده ودربار? شخصیت آن حضرت چنین می گوید:«مدتی خدمت جعفربن محمد مشرف می شدم.آن حضرت اهل مزاح بود وهمواره تبسم ملایمی برلبهایش نقش می بست.هنگامی که درمحضرش نامی ازرسول خدا صلی الله علیه وآله برده می شد،رنگش به سبزی وسپس به زردی می گرایید.درمدتی که به خان? آن حضرت رفت وآمد داشتم ایشان را خارج ازسه حال ندیدم؛یا نمازمی خواند،یا روزه بود،ویا به قرائت قرآن اشتغال داشت.هرگزبدون وضوازحضرت رسول صلی الله علیه وآله حدیث نمی فرمود.وسخنی به گزاف نمی گفت.ایشان ازجمله علمای زاهدی بود که ترس ازخدا سراسروجودش را فراگرفته بود. *ازعمربن مقدام نقل شده که گفت:هنگامی که جعفربن محمدعلیه السلام را می دیدم،می فهمیدم که اوازنسل پیامبران است. *جاحظ ازعلمای مشهورقرن سوم دربار? آن امام چنین می گوید:جعفربن محمد کسی بودکه علم وفقهش عالم را فراگرفته وگفته می شود که ابوحنیفه ازشاگردان اوبودوهمچنین سفیان ثوری، وتلمّذ این دونزد آن حضرت درعظمت علمی اوکافی است. *ابوحنیفه می گوید:من هرگزفقیه تراز جعفربن محمد ندیده ام،اومسلّم اعلم امّت اسلامی است. *شهرستانی نویسند? کتاب مشهور«ملل ونحل» دربار? شخصیت علمی واخلاقی آن حضرت می نویسد:اودرامورومسائل دینی ازدانشی بی پایان ودرحکمت ازادبی کامل ونسبت به اموردنیا وزرق وبرقهای آن اززهدی نیرومند برخورداربود وازشهوتهای نفسانی دوری می گزید. *ابوزهره ازعلمای اهل سنّت دربار? امام صادق علیه السلام می گوید:علمای اسلام با تمام اختلاف نظرها وتعدد مشربهایشان درفردی غیرازامام صادق علیه السلام وعلم اواتفاق نظرندارند. وی درجایی دیگرگفته است:دانش آن حضرت منحصربه حدیث وفقه اسلامی نبود،بلکه علم کلام نیزتدریس می فرمود. ودرجایی دیگرمی گوید:بالاترازهم? این علوم،امام صادق علیه السلام درزمین? اخلاق وعلل وانگیزه های فساد آن،آگاهیهای بسیارارزنده ای داشت.{کتاب حیات فکری وسیاسی امامان شیعه علیهم السلام/رسول جعفریان/ص327-333}. محمدبن عبدالکریم شهرستانی، از علمای بزرگ اهل تسنن و صاحب کتاب معروف الملل و النحل، دربارة آن حضرت میگوید: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَزیرٍ، وَ اَدَبٍ کامِلٍ فِی الْحِکْمَةِ، وَ زُهْدٍ فِیالدُّنْیا، وَ وَرَعٍ عَنِ الشَّهَواتِ.» یعنی [او، هم دارای علم و حکمت فراوان و هم دارای زهد و ورع و تقوای کامل بود.] بعد میگوید مدتها در مدینه بود، شاگردان و شیعیان خود را تعلیم میکرد، و مدتی هم در عراق اقامت کرد و در همة عمر، متعرض جاه و مقام و ریاست نشد و سرگرم تعلیم و تربیت بود. در آخر کلامش در بیان علت اینکه امام صادق توجهی به جاه و مقام و ریاست نداشت اینطور میگوید: «مَنْ غَرَقَ فی بَحْرِ الْمَعْرِفَةِ لَمْ یَقَعْ فی شَطٍّ، وَ مَنْ تَعَلّی اِلی ذروَةِ الْحَقیقَةِ لَمْ یَخَفْ مِنْ حَطٍّ.» یعنی [آن که در دریای معارف غوطه ور است به خشکی ساحل تن در نمیدهد، و کسی که به قلة اعلای حقیقت رسیده نگران پستی و انحطاط نیست. [ چهارشنبه 91/6/22 ] [ 11:57 صبح ] [ عاشقان ولایت قزوین ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : عاشقان ولایت ] [ Weblog Themes By : night skin ] |