یادی از شهدا - عاشقان ولایت قزوین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقان ولایت قزوین

و تکرار ماجرای آزادگی ((حر )) در کربلای ایران .............

روز عملیات به تنهایی دوشکا رو از دویست متر 

شیب تند و صعب العبور بالا برد ....

اخه هیکلی بود و لات زیر بار کمکم نمی رفت 

خودش می گفت کار زشت و بدی نبوده که انجام نداده باشم 

و البته همش دعوا راه می انداخت در جبهه 

ولی گفت وقتی اومدم جبهه گفتم یعنی خدا نگام میکنه ؟ 

نمازشو کم کم از بچه ها یاد گرفت .

رزمنده ها بچه تهرون صداش میکردن 

روز عملیات نشست کناره فرمانده و گفت امروز شهید میشم ....

فقط به مادرم که من تنها نون بیارشم بگید :

خیلی مخلصیم دعا و نون حلال تو منو به اینجا رسوند 

برای خلاف کاریام شب و روزش گریه بود

ولی وقتی اومدم جبهه نگاهام کرد 

و گفت به زودی مزد دعاهامو با شهادتت میگیرم .....

تهرونی شروع کرده بود با خدا صحبت و گریه که خدایا 

ابرومو جلوی اربابم اباالفضل نبر.

خدایا ابرومو جلوی خانم فاطمه زهرا نگه دار 

عملیات که شروع شد سیصد نفر بودیم کنار هم در ارتفاع

یه تیر اومد و مستقیم خورد وسط پیشونی تهرونی 

و زیبا دعاهای مادرش و توبه ی نصوح خودش معنا شد 

منبع: کتاب بچه تهرون (علیرضا اشتری )


[ شنبه 93/9/15 ] [ 4:50 عصر ] [ عاشقان ولایت قزوین ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

لینک دوستان
امکانات وب
   

.